غزل مناجاتی با خداوند کریم
راه دور و؛ بار سنگین و گناهم بیشمار من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار تا نیـفـتم تا نـسوزم در شـرار خـشم تو ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببار بـاورم هرگـز نـمیآیـد به ذات اقـدست مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنی بندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟ هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسار باورم هرگـز نمیآید که مأیوسـش کنی بندهای را که بود بر رحـمتت امـیدوار از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید گرچه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمار گرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم میسزد تا باز، گریم از خجالت زارزار پردهپوشی کردی از جرمم به دست رحمتت گرچه میکردم گناه خویشتن را آشکار چشم میثم همچنان باشد به عفو رحمتت گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار |